جهان را هم امام و هم خلیفه


کرا میدانی الا بوحنیفه

جهان علم و دریای معانی


امام اول و لقمان ثانی

اگر اعدای دین بسیار جمعند


ز کار بوحنیفه سر چو شمعند

چراغ امت آمد آن سرافراز


چراغی کو عدو را مینهد گاز

قضا کردند بر وی عرضه ناگاه


بنپذیرفت یعنی جان آگاه

قضا را و قدر را معتبر یافت


ولیکن این قضا اندر قدر یافت

چو نعمان سرخ روی حق چو لالهست


قضا چکند بشاگردش حوالهست

قضا در جنگ او آمد فروتر


که از یوسف همه چیزی نکوتر

چو تو یوسف قضا را این زمان بس


مرا قاضی اکبر جاودان بس

چودر دین محمد داد دین داد


محمد را چنین بود و چنین داد

چو او استاد دین آمد در اسرار


چو تو بگذشتی از قرآن و اخبار

اگر در فقه صد جامع کبیرست


ز یک شاگردش آن جامع صغیرست

مجرد شو اگر کوفی شعاری


برافشان چون الف چیزی که داری

ره کوفیت میباید روان شو


الف دانی تو باری همچنان شو